🏷 #روژه_مارتن_دوگار، هنگام گرفتن #جایزۀ_نوبل (1937) خطابهای را ایراد کرد که به شرح زیر است:
«رماننویس واقعی کسی است که میخواهد همواره در شناخت انسان پیشتر برود و در هریک از شخصیتهایی که میآفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که چگونه هر موجود انسانی نمونهای است که هرگز تکرار نخواهد شد. به گمان من، اگر اثر رمان نویس بختِ جاودانگی داشته باشد به تنهایی کافی نیست. رمان نویس باید زندگی کلی را نیز حس کند. باید اثرش نشان دهندۀ جهانبینی خاص او باشد. اینجا نیز #تالستوی استاد همۀ رمان نویسان است. هر یک از آفریدههای او همواره بیش و کم در اندیشۀ هستی و ماوراء هستی است، و شرح زندگانی هر کدام از این موجودات بیش از آنکه تحقیقی دربارۀ انسان باشد پرسش اضطراب آمیزی است دربارۀ زندگی.»
🖋 روژه در سال 1881 در شهری نزدیک پاریس چشم به جهان گشود. او رمانهای ناموفق و ناتمامی را نوشت. به مرور در این حرفه چیره دست شد و نمایشنامه و داستان و رمانهای را به رشتۀ تحریر در آورد. بهترین اثر او که در چهار جلد در دنیای #ادبیات_داستانی خودنمایی میکند، #خانوادۀ_تیبو است. روژه خودش را پیرو راه تالستوی میداند و به سبک و سیاق او قلم میزند. روژه در سال 1958 خانوادۀ تیبو را که حال خودشان به پرورش فکر مستقلی رسیده بودند رها کرد و به دیار باقی پیوست.
رمان تیبو دربارۀ خانوادۀ تیبو است. دو نسل جوان از خانوادۀ تیبو که نمادی از نسل نوظهور فرانسه است. خود آقای تیبو یک فرد کاتولیک متعصب است. از پسرانش هم همین انتظار را دارد. ولی پسر کوچک او ژاک از این نُرم سر باز میزند. ژاک در دبیرستان با دانیل (از دبیرستان دیگر) که یک پروتستان است آشنا میشود. ژاک کتابهای را میخواند که از سوی کلیسا ممنوع است.
پسر دیگر خانوادۀ تیبو آنتوان است. آنتوان دکتر است. او در کار و حرفهاش موفق است. مدام به پیشرفت در دکتری فکر میکند. ولی وقتی غریزۀ جنسی به میان میآید نمیتواند بر آن فاتح شود و مقلوب آن میشود. آنتوان اسیر عشق زنی میشود که بچه دارد و به او نرد عشق میبازد. در این موقع است که متوجه میشود. ژاک هم حق داشته که اسیر نفس (درونیات، خواستۀ) خود شده بود.
ژاک و دانیل به دلیل سختگیریی مدرسه و جامعه از شهر فرار میکنند در راه از هم جدا میشوند. ژاک نزد زن جوانی میماند و اولین تجربههای همخوابگی را حس میکند و دیگر نمیتواند از آن دل بکند و... .
داستان بهنوعی از وسط (آقای تیبو و پسرش آنتوان به مدرسه میروند تا دلیل دیر آمدن ژاک به خانه را جویا شوند) شروع میشود. قسمت اول به نام دفتر خاکستری است. در این قسمت آقای تیبو و آنتوان و کشیش (آبه) از اتفاقات پرده بر میدارند که به نوعی به خواننده اطلاعات میدهند که خط فکریه رمان چیست. آقای تیبو نمایندۀ سندیکای فرانسه است.
ژاک هم در خانه و هم در مدرسه به دلیل داشتن تفکر متضاد با تفکر خانواده و مدرسه مورد تنبیه قرار گرفته است. برای مقابله با این تنبیه دست به مقابله با آن زده که فرار کردن است. جرم ژاک علاوه بر دوستی با یک پسر پروتستان، این است که کتابهای از نویسندگانی میخواند که مورد تأیید کلیسا نیستند مانند: #لافونتن، #امیل_زولا، #سوسور و رمانِ #باکرهها و صخرهها که به گمان از #گراتزیا_دلدا است.
در این قسمت از زبانِ کشیشِ (آبه بینو) مدرسه که نماد مأمور تفتیش است، میشنویم که آنها وسایل ژاک را زمانی که او نبوده گشتهاند و پی به این حقایق بردهاند که او در حال هنجار شکنی است و برای بچههای دیگر مُضر است.
دفتر خاکستری، دفتری است که ژاک و دانیل در آن به نامه نگاری میپردازند. این دفتر نماد این است که ما نه مطلقاً بد و نه مطلقاً خوب، داریم. ژاک و دانیل از دو نوع تفکر متضاد از نظر جامعه هستند، ولی به خوبی با هم دوست هستند و میتوانند باهم زندگی کنند.
چیزِ دیگری که در داستان میبینیم، این است که قضاوتهای یک طرفه در داستان اهمیت پیدا میکنند. داستان از نظر جامعه شناسی هم اهمیت دارد. قسمتهای از داستان رنگ و بوی واقعی میگیرد و شخصیتها و اتفاقات واقعی وارد داستان میشوند.
از نظر جامعه شناسی نقد از روی تعصب و نبود طرفِ مقابل یکی دیگر از اتفاقاتی است که در جامعه تضاد ایجاد میکند. دو طرف حرفهای هم را نمیشنوند و کور کورانه از مقلدین خود پیروی میکنند، مانند ژاک و آنتوان.
آنتوان که وقتی از آن سایۀ پدری دور میشود. تازه به فکر این میافتد که فردی (#فردگرایی) به اسم آنتوان وجود دارد که خواستههای درونی دارد که متفاوت از خواستههای پدر و جامعه است.
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلهٔ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
برچسب ها:روژه مارتن دوگار،، نوبل ادبیات، رمان خانواده تیبو، فردگرایی،