مجلۀ فاد (فرهنگِ‌ ادبیاتِ‌ داستانی)

ده_داستان‌کوتاه_ده_تجربۀ_متفاوت (یک روز خوش برای موز ماهی، سلینجر)



امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 81

[ دوشنبه 02 بهمن 1396 ] [ 20:26 ] [ ] [ نظرات (0) ]
اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود)



برچسب ها:اگزیستانسیالیسم یا اصالت وجود، در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، با کارهای #سورن_کی‌یرکه_گور شروع شد. این نشان‌دهندهٔ آ،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 58

[ دوشنبه 02 بهمن 1396 ] [ 20:23 ] [ ] [ نظرات (0) ]
#اسطوره‌های_جهان#داستان_حسد در اساطير يونان
[ شنبه 11 آذر 1396 ] [ 16:11 ] [ ] [ نظرات (1) ]
#مکتب‌های_ادبی_جهان



برچسب ها:خلاصه رمان کوری، ساراماگو، اجتماعی، پست مدرن، مدرن، داستان بلند، رمان، مکتب‌های ادبی جهان،،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 73

[ شنبه 11 آذر 1396 ] [ 16:01 ] [ ] [ نظرات (0) ]
#ده_داستان‌کوتاه_ده_تجربۀ_متفاوت



برچسب ها:موپاسان، داستان گرن بند، داستان، نقد، داستان کوتاه، ادبیات، نقد، اسطوره، مکتب، ادبیات داستانی ایران، ادبیات ،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 97

[ شنبه 11 آذر 1396 ] [ 15:41 ] [ ] [ نظرات (0) ]
۲ دسامبر، سال‌مرگ #رومن_گاری





برچسب ها:رومن گاری، داستان، داستان جنایی، ادبیات داستانی، داستان، نقد، اسطوره، مکتب‌های ادبی، تحلیل و بررسی، رمان، د،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 59

[ شنبه 11 آذر 1396 ] [ 15:37 ] [ ] [ نظرات (0) ]
#ضدنقد ⭕️✍️ شمارۀ دوم: «هنر رسانه نیست»

حتماً شنیده‌اید که از قدیم گفته‌اند «حقیقت تلخ است». آری حقایق تلخ‌اند اما بالاخره باید آن‌ها را پذیرفت. یکی از حقایقی که اصحاب هنر بالاخره باید آن را بپذیریند، این است که #هنر رسانه نیست. این حقیقت تلخی‌است که پذیرفتن آن برای بسیاری سخت است. امروز باید با صدای بلند به یک عده از انسان‌ها گفت که از هنر، #رسانه درنمی‌آید.

در ایران عزیز ما، سال‌هاست که عده‌ای برای ابراز عقاید سیاسی و اجتماعی خود به سمت هنر و ادبیات می‌آیند. تقریباً از شکست مشروطه به بعد که فضای باز سیاسی در کشور موجود نبود، سنگینی بار رسانه‌ها روی دوش ادبیات افتاد. شاهان در سال‌های نخستین روی‌کارآمدن‌شان، اندکی فضا را باز می‌کردند و سپس دوباره خفقان سیاسی فضای مطبوعات و رسانه‌ها را می‌گرفت. اوج این وضعیت، دوران حکومت رضاشاه پهلوی در ایران است. اندکی پس از روی‌کارآمدن رضاشاه، سایۀ سنگینش روی مطبوعات و فعالین این حوزه افتاد. رضاشاه که موقعیت خود را در خطر می‌دید، تعداد بسیاری از فعالین مطبوعات و روزنامه‌ها را زندانی کرد و تعدادی را هم به تیربار بست. در چنین وضعیتی، دانشجویان و باسوادان جامعه نمی‌توانستند ساکت بمانند و دنبال راهی بودند تا به وضع موجود اعتراض کنند؛ لذا تعداد زیادی از آن‌ها به سمت ادبیات رفتند. شعر، داستان و نمایش‌نامه‌ها به یک‌باره محمل نقد و اعتراض به وضعیت اجتماعی ایران شد. رضاشاه اما،  این وضعیت را نیز برنمی‌تابید و بسیاری را مجبور به ترک ایران کرد. یک نمونه‌اش #صادق_هدایت است که بارها به خارج کشور رفت. خفقان سیاسی دوران رضاشاه #هدایت را مجبور کرد که داستان #بوف_کور را به‌صورت پُلی‌کپی به هندوستان بفرستد و در آن‌جا چاپ کند. گفتنی‌است که شروع داستان کوتاه ایران که با #یکی‌بود_یکی‌نبود #جمال‌زاده است، با نقد اجتماعی همراه است.
البته از شعر نیز نباید گذشت که محرک اصلی سبک نیمایی، نقد وضعیت سیاسی - اجتماعی کشور است.

با استعفای رضاشاه و پادشاهی پسرش، محمدرضا، برای مدت کوتاهی فضای باز سیاسی، به مطبوعات اجازۀ فعالیت داد اما محمدرضاشاه هم خیلی زود فهمید که اگر به منتقدان اجازۀ فعالیت بدهد موقعیت خودش هم به خطر خواهد افتاد؛ لذا او نیز راه پدر را ادامه داد.

در سال‌های حکومت اوست که سروکلۀ #آل‌احمد پیدا می‌شود. #جلال_آل‌احمد کسی بود که صراحتاً اعلام می‌کرد هدفش از نوشتن داستان در وهلۀ اول، نقدکردن اوضاع جاری در جامعه است.

من معتقدم که جبر اجتماعی، اقتضا می‌کرده که ادبیات ما به آن سمت برود؛ اما نگاهی اجمالی به آثار ادبی این دوره نشان می‌دهد که همین نگاه به ادبیات باعث شد که حداقل داستان‌نویسی ما در جهان شناخته نشود. آثار ادبی ما موضوعات و سوژه‌هایی محدود به جامعهٔ ایران داشتند و قاعدتاً این نوع آثار در خارج کشور و سایر ملت‌ها کاربردی نداشتند.

زیان دیگر این نوع نگاه به ادبیات، این بود که آثار ادبی اکثراً تاریخ‌مصرف‌دار شدند. قطعاً عمر هنری داستانی مثل #سرگذشت_کندوها، همان سال‌های نگارش و چاپ آن به سر آمده و امروزه کم‌تر کسی سراغ آن می‌رود؛ زیراکه به موضوعی خاص آن دوره پرداخته و امروزه دیگر اوضاع عوض شده است.

این نوع نگاه به ادبیات را با اندکی تفاوت در سینمای بعد از انقلاب می‌بینیم. عده‌ای که بعد از انقلاب اسلامی روی کار آمدند سعی داشتند سینما را به ابزاری برای تبلیغ عرفان و آموزه‌های اسلامی تبدیل کنند. به‌همین‌دلیل انواع ترفندها را به کار بستند تا سینمای صرفاً سرگرمی اوج نگیرد. البته که این گروه خدماتی هم به سینما ارائه دادند اما سینما را آن‌طور که خودشان دوست داشتند، می‌خواستند. وَ نتیجۀ کارشان چه بود؟

نتیجهٔ کار این گروه و هم‌چنین شبه‌روشنفکرانی که بعدتر پیدای‌شان شد، این بود که مردم کم‌کم با سینما قهر کردند و سال‌به‌سال و روزبه‌روز از تعداد سینماروها کم شد. این وسط تنها هنر سینما ضرر کرد و مردمی که حق‌شان بهترین فیلم‌ها بود، حالا به کم‌ترین چیزها راضی هستند.
👈(ادامه دارد)👇👇

#مهدی_حسینعلی‌خانی
@MehdiHA1373

مجلهٔ تلگرامی #فرهنگ‌ادبیات‌داستانی👇

@dastanikhu




برچسب ها:هنر، رسانه، ضدنقد، مجله،اسطوره، یونان، جنگ خدایان، اساطیر آب، زئوس، داستان، رمان، داستان کوتاه، داستان خارج،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 134

[ سه شنبه 25 مهر 1396 ] [ 22:02 ] [ ] [ نظرات (0) ]
#اسطوره‌های_جهان


 #اسطورۀ_یونان

نخستين شاعران ادبيات يونانی، به‌مانند #هسيود و #هومر در اشعار خود اسطوره‌های زيادی را به کار بردند.

اسطوره در يونان با انسان‌انگاریِ طبيعتِ نخستين آغاز می‌شود كه آن را يا از بين‌النهرين يا از سنت‌های پيشایونانی به ارث برده‌اند.

بيش‌تر رويدادهايی که در اساطير يونان توصيف می‌شود، چيزی غير از آرايه‌های زندگی روزانه نيست. در اين اساطير خدايان و پهلوانان نقشی اساسی را بازی می‌كنند.

قصد است كه در قسمت‌های بعد به اساطير يونان پرداخته شود. به موضوعاتي از قبيلِ

➖ برتخت‌نشستن زئوس؛
➖ نژاد پنج‌گانهٔ انسان‌ها؛
➖ داستان‌های عشق، حسد، طمع؛
➖ دلاوری‌هاو پهلوانی‌ها؛
➖ و در آخر: تراژدي يونان.

داستانی كه در قسمت بعد به آن اشاره مي‌شود، داستان جنگ بزرگ #تايتان‌ها و #خدايان و چگونگی #برتخت‌نشستن_زئوس است.

#نعیمه_زنگنه
@zangenehN

مجلهٔ تلگرامی #فرهنگ‌ادبیات‌داستانی👇

ما را در کانال تلگرامیمان دنبال بفرمایید. @dastanikhu




برچسب ها:اسطوره، یونان، جنگ خدایان، اساطیر آب، زئوس، داستان، رمان، داستان کوتاه، داستان خارجی، داستان ایرانی، رمان ای،
امتیاز : :: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 85

[ سه شنبه 25 مهر 1396 ] [ 21:57 ] [ ] [ نظرات (0) ]
نقد و بررسی داستان کوتاهِ #سه_قطره_خون

در ادامۀ بحث از #صادق_هدایت و داستان‌نویسی او، در این بخش به نقد و بررسی داستان کوتاه #سه_قطره_خون می‌پردازم. قبل از هر چیز باید بگویم این داستان که داستانی مدرنیستی با رویکرد روان‌شناختی است، از لحاظ نوع روایت با بسیاری از داستان‌های کوتاه فارسی تفاوت دارد. به‌طور مشخص می‌توان گفت همۀ کسانی که برای بار اول داستان را می‌خوانند با یک ازهم‌گسیختگی بزرگ روبه‌رو می‌شوند. داستان در لایهٔ رویی خود، انسجامی ندارد و به‌درستی این‌چنین است؛ اما با دقت در روابط شخصیت‌ها، شباهت وقایع داستان و کُدهایی که داستان‌نویس ارائه داده است، می‌توان کم‌کم به نظامی واحد رسید.
بهتر است قبل از نقد داستان، کمی دربارۀ داستان توضیح دهیم تا به‌نوعی از این داستان پیچیده رمزگشایی شود.
ابتدا باید بدانیم که راوی داستان #سه_قطره_خون، «راوی غیرقابل اعتماد» است، یعنی این‌که به گفته‌های او نمی‌توان استناد کرد. این مسئله را خوانندۀ زیرک و باهوش از اولین پاراگراف داستان می‌فهمد. راوی داستان در قسمتی از پاراگراف آغازین داستان می‌گوید:
«ديروز بود كه اطاقم را جدا كردند. آيا همان‌طوری‌كه ناظم وعده داد، من حالا به‌كلی معالجه شده‌ام و هفتهٔ ديگر آزاد خواهم شد؟ آيا ناخوش بوده‌ام؟»
از این حرف‌های راوی متوجه می‌شویم با بیماری روانی روبه‌رو هستیم. ضمن این‌که با طرح سؤال‌هایش در روایت، پی به این مسئله می‌بریم که راوی ذهنی مشوش و سردرگم دارد. پس صرفاً به هر چیزی که راوی در داستان می‌گوید نمی‌شود اعتماد کرد. در ادامه راوی می‌گوید:
«...در تمام اين مدت هر چه التماس می‌كردم كاغذ و قلم می‌خواستم به من نمی‌دادند. هميشه پيش خودم گمان می‌كردم هر ساعتی كه قلم و كاغذ به دستم بيفتد چقدر چيزها كه خواهم نوشت؛ ولی ديروز بدون اين‌كه خواسته باشم كاغذ و قلم را برايم آوردند... اما چه فايده از ديروز تا حالا هرچه فكر می‌كنم چيزی ندارم كه بنويسم. مثل اين است كه كسی دست مرا می‌گيرد يا بازويم بی‌حس می‌شود.»
این گفته‌های راوی مسئلۀ دیگری را برای خواننده روشن می‌کند و آن این‌که داستان درحال بیان چیزی است که به‌سادگی قابل بیان نیست. راوی مدت‌ها منتظر کاغذ و قلم بوده اما وقتی آن را به دستش می‌رسانند در نوشتن ناتوان است. این بدان معناست که خودآگاه راوی دوست دارد چیزی را بیان کند اما ناخودآگاه او اجازۀ این‌ کار را به او نمی‌دهد. ذهن انسان در این حالت روانی، دست به استعاره‌سازی و بازنمود وقایع می‌زند. نکتۀ کوتاهی که ذکر آن خالی از لطف نیست این است که به گفتۀ فروید، «کار ادبیات برخلاف علومی مثل علم روان‌شناسی این است که به‌جای توصیف و توضیح مستقیم نابه‌هنجاری، آن را نشان می‌دهد.»
شخصیت‌های اصلی این داستان که میرزا احمد (راوی)، ناظم، عباس، سیاوش و  همین‌طور رخساره هستند، در ظاهر انسان‌هایی هستند با دغدغه‌ها و مشکلات خاص خود؛ اما وقتی کمی دقت کنیم می‌بینیم که بین آن‌ها شباهت‌هایی به چشم می‌خورد که عجیب است. مثلاً موتیف «سه قطره خون» که اسم داستان هم هست، وجه اشتراک راوی، ناظم و سیاوش است. ناظم، به گفتۀ راوی، گربه‌ای را کشته است و دلیل این کارش هم این بوده که گربه، قناری او را خورده است. خود ناظم اما اعتقاد دارد که سه قطره خونی که پای درخت کاج است متعلق به مرغ حق است و ما در انتهای داستان همین حرف را از دهان راوی می‌شنویم. نمونۀ دیگر این شباهت‌ها در توصیف راوی از اتاق خودش و اتاق سیاوش است. راوی در ابتدای داستان اتاق خود را این‌گونه توصیف می‌کند: «همان اتاق آبی که تا کمرکش آن کبود است». حالا توجه کنید به توصیف راوی از اتاق دوستش، سیاوش: «اتاق او ساده، آبی کم‌رنگ و کمرکش دیوار کبود است.» انگار هر دو اتاق یکی هستند و دو اتاقی وجود ندارد.
از این شباهت‌ها در داستان کم نیستند. نمونۀ مهم دیگرش گربه است که در زندگی همۀ شخصیت‌ها دیده می‌شود. عجیب‌تر این‌که همهٔ گربه‌ها خصوصیاتی شبیه به هم دارند؛ همگی ماده، گل‌باقالی و در مواجهۀ با گربه‌های نر روابط ناپایدار دارند. این مسئله شخصیت‌های زن داستان را هم وارد این دایرۀ پیچیده می‌کند. علاوه بر این‌ می‌دانیم که گربه نماد نیرنگ زنانه است. جایی در میانۀ داستان می‌بینیم که دختری جوان به همراه مادرش به ملاقات عباس آمده‌اند. راوی می‌پندارد که دختر از او خوشش آمده اما دختر با عباس معاشقه می‌کند. در انتهای داستان هم رخساره، نامزد راوی همین کار را با سیاوش انجام می‌دهد.
این شباهت‌ها به‌حدی می‌رسد که خواننده به این فکر می‌افتد که نکند این شخصیت‌ها همگی یک نفر باشند... نکند همگی ساختۀ ذهن مریض راوی باشند... به‌خصوص این‌که راوی یک بیمار روانی است و وضعیت مشوش و ناپایداری دارد.
👈ادامه دارد👇👇

https://t.me/dastanikhu

با عضو شدن در کانال تلگرامیِ مجلۀ فرهنگ ادبیات داستانی، از حذف شدن این رشته (ادبیات داستانی) از دانشگاه‌ها جلوگیری کنیم. مچکرم.




برچسب ها:صادق هدایت، بوفکور، سه قطره خون، سگ ولگرد، نقد صادق هدایت، تحلیل و بررسی داستان های صادق هدایت، دربارۀ صادق هد،
امتیاز : :: نتیجه : 1 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 1
تعداد بازدید مطلب : 191

[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 0:59 ] [ ] [ نظرات (1) ]
نمونه داستان باروک

در معرفی داستان این هفته که در راستای معرفی مکتب‌های ادبی است در انتخاب داستان و نویسنده با وسواس زیادی دست به کار شدم. از آن‌جایی‌که با وجود گذشت سه - چهار قرن از شروع این مکتب در نیمهٔ دوم قرن شانزدهم، نظریه‌های مربوط به این مکتب در قرن اخیر ارائه شده است و از آن‌جایی‌که این مکتب شباهت زیادی به مکتب پست‌مدرن دارد، تصمیم گرفتم به داستان‌های معاصر که بین پست‌مدرن و باروک هستند نپردازم؛ بل‌که نمونه‌هایی از نوشته‌های قرن شانزدهم که در کتاب #مکتب‌های_ادبی دکتر #سیدحسینی آمده است، انتخاب کردم و به مرور و بررسی این داستان‌ها پرداختم.
شایان ذکر است از ارائۀ نمونه‌های داستانی باروک از ادبیات ایران خودداری کردم. از آن‌جایی‌که این مکتب شباهت‌هایی به ژانر عرفانی ما دارد ـ‌ البته با اغماض ‌ـ نتوانستم نمونه‌های محکمی از این مکتب که گویای ویژگی‌های کامل این مکتب باشد پیدا کنم؛ ولی بعضی از داستان‌های عرفانی ما مثل داستان‌های سهروردی و... برخی از این ویژگی‌ها را در خود دارند. در ادبیات معاصرِ ایران، داستانی وجود ندارد که به‌تمامی ذیل این مکتب قرار بگیرد؛ بل‌که از سر ذوق و سبک، بعضی از نویسندگان ـ‌ آگاهانه یا از روی غریزه ‌ـ به برخی از ویژگی‌های این مکتب پرداخته‌اند؛ ولی این ویژگی‌ها در حدی نبودند که بتوانند معرف این مکتب باشند.

🔖 داستان: #رؤیای_مرگ

نویسنده: #که_وه_دو (۱۵۸۰ - ۱۶۴۵)

موجودی پیش آمد که به نظر می‌رسید از جنس مؤنث است. اندام او بسیار ظریف و شکننده بود. با باری از تاج‌ها، کلاه‌ها، عصاها، داس‌ها، کفش‌ها، نیم‌تاج‌ها و کلاه‌های حصیری، کلاه‌های بوقی، شب‌کلاه‌های پشمی، گلدوزی‌ها و پوست‌ها، حریر و پشم زرین، سرب و الماس‌ها و صدف‌ها و مرواریدها و سنگ‌ریزه‌ها، یک چشمش باز و چشم دیگرش بسته بود. لباسش به همۀ رنگ‌ها بود. از یک سو جوان و از یک سو پیر بود. گاهی یواش‌یواش پیش می‌آمد و گاهی تندتند. گاهی به نظر می‌آمد که از من بسیار دور است و گاهی بسیار نزدیک بود و وقتی که تصور می‌کردم دَم در خانۀ من است، بالای سرم دیدمش. رویابین از او می‌پرسد: شما که هستید؟ پاسخ می‌شنود: «من مرگم» می‌پرسد: «پس اسکلتت کو؟» و او پاسخ می‌دهد: «دوست من، اسکلت چیزی است که از زنده‌ها به جا می‌ماند... خود شما هستید که مرگ خویشتنید. او چهرۀ هر کدام از شماها را دارد. شماها مردۀ خودتان هستید... زندگی یعنی مردن درحال زندگی. اگر این را خوب می‌فهمیدید، هر کدام‌تان هرروزه آینه‌ای از مرگ خودتان داشتید و می‌دیدید که همۀ خانه‌های‌تان پر از مرده‌هاست. یعنی به تعداد همۀ زنده‌ها مرده وجود دارد... و اما اسکلت، فقط طرحی است که روی آن بدن انسان را مثل مجسمه‌ای می‌پوشانند.»

(ادامه در کانال تلگرامی ما، با کلیک رو لینک موجود، ما را همراهی بفرماییدt.me/dastanikhu)




برچسب ها:صادق هدایت، بوفکور، سه قطره خون، سگ ولگرد، نقد صادق هدایت، تحلیل و بررسی داستان های صادق هدایت، دربارۀ صادق هد،
امتیاز : :: نتیجه : 4 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 4
تعداد بازدید مطلب : 173

[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 0:49 ] [ ] [ نظرات (0) ]

.: تعداد کل صفحات 10 :. صفحه شماره صفحه قبل 1 2...6 7 8 9 10 صفحه بعد

عناصر داستان ، مکتب‌های ادبی جهان ، نقد داستان