داستانِ #آقایی_از_سانفرانسیسکو نوشتۀ #ایوان_بونین یک داستان عام است. عام نه از آن لحاظ که عامیانه و سطحی، بلکه از آن نظر که داستان را میتوان به هر دوره و دورانی تعمیم داد. هرچند این داستان هم مانند اکثر داستانهای دوران خودش با راوی دانای کل شروع میشود. دانای کل برایمان توصیفهای چندین صفحۀ میآورد ولی در زمان خودش این نوع موردِ قبول بود است. در این داستان هم جزئیات نشان دهندی راه برای خوانندهاند.
شخصیت داستان، اسم ندارد یکی از چیزهایی که خواننده را موسر میکند تا در واقعیت نیز افرادی مانند آن شخصیت (آقای از سانفرانسیسکو) برای خودش بسازد.
داستان از یک نقطه شروع میشود و با سیر و سیاحت با در گذشت آقای... در همان نقطۀ اول به پایان میرسد. ما در این داستان با سفر رو به رو هستیم. سفر را اگر نماد رفتن به دنبال آگاهی بگیریم. بهتر میتوانیم به چیزهایی که در داستان به آنها اشاره شده پیببریم.
اتفاقات زیادی روی کشتی پر زرق و برقی میافتد. این اتفاقات را ما از دید شخصیتها میبینینم. اتفاقاتی که نشان میدهد در یک جامعه ارزشهای مادی بر ارزشهای معنوی غلبه کرده است. حتا در رابطه با عشق وقتی در داستان میبینیم که دختر ترجیح میدهد تا با پسری برقصد که زیباتر و پولدارتر است حتا اگر دوستش نداشته باشد. یا این اتفاق را قویتر زمانی میبینیم که آقای... در لاوی هتل مجلل میافتد و در حال جان دادن است ولی کسی دست یاری به سوی او دراز نمیکند که هیچ! صاحب هتل برای آن که مهمانهای هتل را از دست ندهد او را با خانوادهاش در یک اتاق کوچک زوار در رفته اسکان میدهد و... .
داستان، داستان از بین رفتن ارزشهای جامعه است. از بین رفتن ارزشهای انسانی است. در آخرهای داستان راوی به ما میگوید آقای... را در زیر زمینی پنهانی با همان کشنی آوردند، ولی این اتفاق فرقی به حال کسی نداشت. باز هم روی کشتی بزن و برقص بر پا بود.
شاید مُردن یک فرد تأثیری روی جامعه نگذارد ولی مُردن ارزشهای انسانی و معنوی به حتم میتواند امثال آقای...، جوانک عاشق، خانوادۀ آنها و... را نابود کند.
داستانِ شخصیت نیست به گمان داستان، داستان موقعیت است. داستان در وهلۀ اول یک اتفاق را به سادگی روایت میکند بدون آن که راوی بیایید و شعاری بدهد. هر چند وقتی راوی دانای کل باشد رگههای از رد و پای مؤلف را میتوان دید.
چیزی که در داستان برایم عجیب بود رفتن سفر آقای... از دنیای جدید به دنیای قدیم (آتلانتید) است. آقای... وقتی از دنیا جدید به قدیم میرود زنده است. او شیفتۀ پول و مادیات است. وقتی از دنیای قدیم به جدید میآید او مُرده است. دو قسمتی بودن داستان برایم مشهود است. ولی نمیدانم آیا نویسنده از این اتفاق منظور خاصی داشته؟ اگر نداشته باشد باید شک کرد.
این سفر، سفر زندگی است. حتا اگر قهرمان زندگیت باشی. از جایی شروع به زندگی میکنی در زندگی مواقعی خوشی است مانند زمانی که روی کشتی هستند. در مواقعی هم دردآور است. ولی در نهایت چه؟ دیگران و دیگران این مسیر را ادامه خواهند داد بدون این که مرگ تو نبود تو کوچکترین خللی ایجاد کند. فقط تو هستی که به زیر زمین این زندگی انتقال داده میشود.
راوی میگوید: «جسد پیرمرد از سانفرانسیسکو به خانهاش، بهگور، به ساحل دنیای جدید برگشت.» میبینیم که حتا شخصیت در نظر راوی هم بیارزش میشود از آقای... به جسد پیرمرد تنزل میکند. با این که قهرمان داستانش است. این رئالیسم حقیقی زندگی است.
#سعید_آقازاده
@s_mordad
مجلۀ #فرهنگِادبیاتِداستانی
@Dastanikhu
برچسب ها:
رمان آقایی از سانفرانسیسکو،
ایوان بونین،
نوبل ادبیات،
تحلیل و بررسی،
نقد،
رئالیسم،
چخوف،
تولستوی،
داستایوفسکی،
مجلۀ فرهنگِ ادبیاتِ داستانی،
ادبیات داستانی،
اساطیر،
مکتبهای ادبی،
عناصر داستان،
امتیاز :
:: نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0
تعداد بازدید مطلب : 245